یادگار ماندگار

مطالب دریافت شده از www.naghd-abarkooh.blogfa.com

آقا سيد زين العابدين طباطبائي ابرقوئي (قسمت دوم)

مثلاً یک مورد آن را که والده رحمة الله علیها چنین می گفتند: که در مراسم ازدواج یکی از فرزندان که از طرف آن ها پارچه به عنوان هدیه طبق مرسوم برای ایشان داده بودند، ایشان قبول نمی کنند و می گویند این کار ها را زنان به گردن مردان می گذارند و با رضایت انجام نمی شود و آن پارچه را مسترد کنید و مادر ناچار دستور را قبول می کنند و چون از نظر اینکه بدشان می آید، آن پارچه را در محلّ کاملاًمخفی نگه می دارد و به ایشان چنین وانمود می کند که دستور، عمل شد و ایشان مطمئن می شوند که رد کردن پارچه انجام گرفته. اما مدتی می گذرد و ایشان روزی از خواب که بیدار می شود خطاب به عیال خود که چرا پارچه را برای صاحبش نفرستاده ای و من خواب دیدم که پارچه را در فلان محل زیر فلان چیز مخفی نموده ای و الآن باید این کار انجام شود و عیال که در عمل، خود را محکوم می بیند فوراً پارچه را از محل بر می دارد و شخصاً به خانه هدیه کننده رفته و پس از شرح قصه آن را به صاحبش بر می گرداند.

از غذای بازار مثل کباب و بریان نمی خوردند و می گفتند شاید عابری بوی آن غذا به مشامش خورده و دلش بخواهد اما توانایی خرید آن را ندارد و شایسته نیست من بخورم و در موقع خرید چیزی از مغازه از قبیل گوشت، فروشنده در اثر علاقه خاصی که داشت سعی می کرد بهترین گوشت را تحویل دهد و ایشان به فروشنده می گفتند عمل خلاف عدالت است و همانطور که به آن مشتری غریبه عمل می کنی باید با من یکسان باشد.

 

واما دیگر مواردی که دوستان رابه خود جلب نموده بود ازقبیل بعض پیش گوئی ها، دیدن خواب ها، عیادت مریض وازخداوند طلب شفای او وشفا یافتن آن مریض که خیلی مفصل وزیاد است. ولی چون همه آنها را ه طور کامل در نظر ندارم ویا ممکن است کم وزیاد گفته شود ازذکر آنها صرف نظر می کنم وچند مورد که کاملاً برای حقیر روشن وواضح است بیان می کنم.

اوّل درمورد خوابی که یکی ازبزرگان دیده بود تحریر می شود. سیِد وعالم بزرگوار وصاحب انفاس قدسیه مرحوم حاج سید عبدالحسین میرلوحی (یزد آبادی ) که شرح احوال ایشان مفصل است وپدرم علاقه خاصی به ایشان داشتند. ایشان با فرزند ارشد خود جناب حجة الاسلام حاج سید ابوالفضل میرلوحی که فعلاً به جای پدرشان امام جمعه یزد آباد می باشندروزی اول صبح وارد منزل ما شدند وبه دیدار پدرم آمدند وپس از چند دقیقه جناب حاج سید عبدالحسین میرلوحی چنین گفتند : « دیشب در عالم رؤیا در حالی که مشغول آب یاری بودم حضرت ولی عصر(ع) را دیدم وپس از پاره ای گفت وگو دامن ایشان را محکم گرفتم وعرض کردم یابن رسول الله مرا راهنمائی کنید که در امور ومسائل فقهی که اشکال پیش می آید کجا روم وچه کنم؟ حضرت فرمودند درچنین مواقعی به دونفر رجوع کن به « سید زین العابدین طباطبائی ابرقوئی » یا « حاج میرزا علی آقا شیرازی » والآن نزد سید زین العابدین برو وبگو حضرت گفتند : کتاب رساله عملی دست خط مرحوم مجلسی که در جلد پارچه نگهداری می شود به من بده تا مطالعه وعمل نمایم. پدرم که تا آن لحظه از وجود چنین رساله کسی را آگاه نکرده بودند، با کمال احترام وعجله برخاستند وآن رساله را در اختیار عالم جلیل القدر گذاشتند وایشان برای مدت معین جهتئ مطالعه و استنساخ آن رساله را امانتاً بردند. البته نا گفته نماند که آن عالم ربانی خدمت امام زمان ( عج ) چند مرتبه رسیده اند. وبین پدرم وایشان علاقه وارتباط خاصی برقرار بود وهر کتاب وجزوه ای را که مرحوم پدرم تألیف می نمودند ایشان می گرفتند واستنساخ می کردند وپس از فوت پدرم که دو عدد از تألیفات ایشان را تصمیم گرفتیم چاپ کنیم نام آن کتاب را مرحوم آقای میرلوحی « ولایة المتقین » گذاشتند.

در مورد شفای مریضان به دعای ایشان

فرزند یکی از علمای بزرگ که از طلاب بزرگ بود سخت مبتلا به جنون شده بود بطوریکه مدت ها با طناب دست و پای او را بسته بودند و از شفای او مأیوس شده بودند و پدر او که یکی از دوستان بود از پدرم شدیداً درخواست کرده بود که کاری برای فرزند بیمارش بکند بالأخره روزی را معین کردند که جهت دعاء و درخواست شفای او از خداوند متعال به منزل ایشان روند.

در روز موعود به اتفاق چند نفر از دوستان به عیادت مریض رفتند و آن جوان مریض را به سختی با دست و پای بسته از محبس خود می آورند و ایشان به دوستان خود دستور می دهند که با حضور قلب و حالت توجه مشغول خواندن سوره حمد شوند و خود ایشان دست بر سر او می گذارند و مشغول ذکر می شوند و پس از چند دقیقه آن دیوانه به خواب می رود و حاضرین خوشحال می شوند که با حواس جمع می توان دعا را ادامه داد. و پس از لحظاتی که همه در اثر حالت پدرم به گریه افتاده و خصوصاً والدین و عیال آن جوان کاملاً منقلب شده بودند، در این هنگام آن دیوانه که در خواب بود بدنش خیس عرق می شود که ناگهان ایشان دستور می دهند،بند را از دست و پای او باز کنند و پدر او از این کار ترس داشت که اگر باز کنند و بیدار شود همه را اذیت می کند و ایشان طناب را باز می کنند و حاضرین با نگرانی منتظر بیدار شدن او می شوند. اما چون بیدار می شود بر می خیزد و می نشیند و نگاهی به اطراف اتاق نموده و سلام می کند و از وضع خودش که لباس های پاره پاره پوشیده تعجب می کند و فوری لباس و عبا و عمامه او را می آورند و ایشان پهلوی او می نشینند و او را قانع می کنند که شما سخت مرض بوده ای و ما به عیادت شما آمده ایم و مطلبی نیست.و ایشان می گفتند پس از مدتی روزی به آن طلبه و پدرش برخورد می کنند و احوال او را می پرسند و آن مرد از باب مزاح می گوید مدتی راحت بودم از ناملایمات روزگار و چیزی نمی فهمیدم و شما موجب شدید که باز دچار عقل شوم.

یکی از فامیل نزدیک که سخت دچار دل درد شده و خون از گلوی او بیرون می آمد و دکتر ها مأیوس شده بودند و دستور حرکت به تهران و عمل جراحی داده بودند، برای ایشان خبر می آورند و درخواست دعاء و توسل می کنند. و ایشان به فرزندان خود دستور می دهند که وضو بگیرند و در میان آفتاب مشغول خواندن زیارت عاشوراء شوند و شفای او را بخواهند و خودشان نیز مشغول شدند و پس از ساعتی ناگهان از اتاق خود بیرون آمدند و گفتند شفا حاصل شد و برخیزید و به مادرم مژده می دادند که خداوند برادرت را شفا داد.

 در کیفیت پیوستن به ملکوت اعلی

آخرین سفر بنا بود به دعوت دوستان مسافرت به اقلید بود که بیش ازیک ماه بطول انجامید. روزی سخت مریض می شوند و پس از بهبودی به اصفهان برمیگردند و به یکی از دوستان ملازم خود « مرحوم مغفور استاد حسن سلمانی » گفته بودد که در اقلید در عالم رؤیا به من گفته شد که قرار بود از دنیا بروی ولی در اثر توسلات میزبان برای مدت (فلان) به تأخیر افتاد و استاد حسن طبق دستور ایشان بعد از فوت مطلب را فاش نمود.

خلاصه در این مدت که حدود دو ماهی می شد اعمال ورفتار ایشان حاکی از این بود که قصد مسافرت دارند وکتابی نیمه تمام در دست داشتند که می گفتند قبل از مسافرت باید تمام شود وبا دوستان صدیق خود که صبح های پنجشنبه دور ایشان جمع می شدند وجلسه توسل وانسی بود صحبت های مرموزی می گفتند وپنجشنبه آخر اشاراتی که حاکی از رفتن بود نمودند وبه جناب استاد حسن گفتند شما صبح دوشنبه به اینجه بیایید . واقای استاد حسن صبح روز موعود آمد وایشان برخلاف هفته های قبل که روزهای چهارشنبه به حمام می رفتند به اتفاق استاد حسن روز دوشنبه به حمام رفتند وپس از برگشت از حمام، بعد از نماز ظهر وصرف نهار دستور دادند که آب حوض را عوض نمایید. استاد حسن گفته بودند آب حوض تقریباً تازه می باشد وایشان می گوید، باشد لازم است تازه تز شود. وپس از تعویض آّ حوض ایشان به آب نگاه می کنند وکلماتی لذت بخش وتعریف به به چه آب تازه ای، چه خوب آبی است وهکذا. وقتی استاد حسن خداحافظی می کند ایشان می گویند فردا صبح ( سه شنبه- هشتم صفر) به اینجه بیایید واستاد حسن گفت : که ساعت شماری می کردم برای صبح روز موعود زیرا اعمال وگفتار ایشان خبر از یک واقعه می داد.

اما صبح سه شنبه بنده طبق معمول اوّل آفتاب درب اتاق ایشان را باز نمودم وپس ازسلام گفتم پدر کاری ندارید، می خواهم روضه بروم واز آن طرف بازار، ولی دیدم در این لحظات ایشان در چشمان من خیره شده اند ومی خواهند مطلبی بگویند وبنده را به نگاه کردن آرام وپر مهر خود جلب نمودند اما سخن نمی گفتند وبنده با سرو زبان گفتم : پدر با من کاری دارید؟ ایشان ملایم گفتند : نه برو. گفتم : خداحافظ وایشان جواب خداحافظی مرا دادند. واز اتاق وخانه بیرون رفتم. اما چنان در فکر فرو رفتم که نگاه ایشان غیر معمولی بود وبا خود می گفتم خوب است برگردم وبه ایشان بگویم که شما چیزی می خواستید بگوئید ولی باز به راه خود ادامه دادم وبه مجلس سوگواری رفتم در حالی که لحظه ای از فکر بیرون نرفتم وبا خود می گفتم ظهر زودتر به منزل می روم. وبعد از مجلس سوگواری به طرف بازار حرکت کردم ودرب مغازه استادم را باز نمودم وکمتر از ساعتی نشستم ودر فکر فرو رفته بودم که یکی از فامیل به نام « مرحوم حاج حسین اشرف خراسانی» وارد مغازه شد وبه او سلام کردم واو پس از احوال پرسی با لبخند گفت : برخیز با هم یک سری به منزلتان برویم که ناگهان از جا برخواستم و رفتم عقب مغازه وبا صدای بلند شروع کردم به گریه کردن وخودم نمی دانستم چرا گریه می کنم وآقای اشرف خراسانی عقب مغازه آمد وبه من گفت : مگر چه گفتم که اینچنین می کنی. گفتم شما چیزی نگفتید ولی نمی دانم چرا فکرم پیش پدرم می باشد و نگرانم و با او روانه منزل شدیم و در راه متّصل گریه می کردم تا اینکه به منزل رسیدیم و جریان برایم آشکار شد و دنیا پیش چشمم سیاه و غم و اندوه چنان مرا فرا گرفت که نتنها الآن که بیش از سی سال از آن حادثه می گذرد بلکه اگر عمر طولانی هم بکنم هرگز آن نگاه و آن غم و اندوه و آن چهره نورانی و آن حالات ملکوتی و گفتار و رفتار و آن منظره و آن مناجات و ذکر و زیارت عاشوراء در شبها و آن حالات مخصوص در ماه مبارک رمضان و در محرم الحرام، و آن ذکر یا علی علی و یا بقیة الله گفتنشان، و آن گفتارو نصایحشان و طرز اکل و شرب و معاشرت که همه طبق دستور، و آن صفت ترحم و سخا و بخشش ایشان هرگز فراموشم نمی شود و از مقابل چشمانم نمی رود و از لحظه جدایی قصه طولانی جدیدی بماند که بماند اگر فرصتی شد مفصلاً خواهم نوشت. آه آه ...

خلاصه دیدم بعضی از بزرگان فامیل جمع اند یکی گریه می کند، دیگری ناله اش بلند است، آن دگر سر به زانوی غم نهاده، خواهرانم بی تابی می کنند، برادرم فریاد می زند و مادرم غش کرده است.

و آقای استاد حسن سلمانی کنار جسد پدر نشسته و چنین می گوید : که من طبق دستورشان خدمت ایشان آمدم و قدری با هم نشستیم دیدم چشمان ایشان ناگهان دور می زند، ایشان را خواباندم و خود ایشان به طرف قبله خوابیدند و من که متوحش شدم بالای سر ایشان نشستم ناگهان ایشان تا کمر نیمه خیز بر خاستند و نتوانستند بایستند و در حالی که ایشان را در بقل گرفتم، نگاهشان به طرف بالا بود و گفتند :« السلام علیک یا بقیة الله » و باز « السلام علیک یا بقیة الله » و خوابیدند و در حالی که باز لب های ایشان باز می شد و ذکر می گفتند و سلام می کردند دیدم بی حرکت شدند و گویا همه چیز تمام شد و از دنیا رفتند.

عده ای از علماء اعلام و بزرگان جمع شدند و حضرت آیة الله حاج آقا رحیم ارباب اجازه غسل ندادند و گفتند فردا. و صبح چهار شنبه که اغلب علماء بزرگ اصفهان حاضر بودند مراسم غسل در حوض خانه با شرکت بعضی از علماء شروع شد و با شور و غوغا خاتمه یافت.

و با تجلیل و عظمت، با شرکت اقشار مردم و نوحه سرایی روانه مزار تخت فولاد شدیم و مراسم نماز و دفن نزدیک قبر مرحوم فاضل هندی با سینه زنی و حسین حسین گویان انجام گرفت.

شب جمعه منتظر شما هستم

یكي از اخيار اصفهان بنام سيد محمد صحاف ارادت و علاقه زيادي به مرحوم سيد زين العابدين اصفهاني داشت و چون يك سال از فوت مرحوم سيد زين العابدين  گذشت شب جمعه اي آن مرحوم را در خواب ديد كه در بستاني رفيع و قصري وسيع است و در آن انواع فرشهاي حرير و استبرق و رياحين و گلهاي رنگارنگ و انواع خوردنيها و آشاميدنيها و جويهاي آب و خلاصه انواع لذائذ و بهجت ها موجود بطوري كه مبهوت مي شود و مي فهمد كه عالم برزخ است و آرزو مي كند كه در آن مقام باشد.

پس به جناب سيد مي گويد شما در چنين مقامي در كمال بهجت و آسايش هستيد و ما در دنيا گرفتار هزاران ناملايمت و ناراحتي مي باشيم خوب است مرا نزد خود در اين  مقام جاي دهيد .جناب سيد مي فرمايد اگر مايل هستي با ما باشي هفته ديگر شب جمعه منتظر شما هستم.از خواب بيدار مي شود و يقين مي كند كه يك هفته ديگر از عمرش بيشتر نمانده است.پس سرگرم اصلاح كارهايش مي شود و بدهي هايش را مي پردازد و وصيتهاي لازمه اش را با اهلش مي نمايد.

بستگان مي گویند اين چه حالتي است كه عارضت شده؟ ميگويد خيال سفر طولاني دارم.

بالجمله روز پنج شنبه آنها را با خبر مي كند و مي گويد روز آخر عمر من است و امشب به منزل خود مي روم. مي گويند تو در كمال صحت و سلامت هستي. مي گويد وعده حتمي است سيد شب را نمي خوابد و تا  صبح به دعا و استغفار مشغول مي شود و اهلش را واميدارد استراحت كنند.

پس از طلوع  فجر كه به بالينش مي آيند مي بينند رو به قبله خوابيده و از دنيا رفته است

 

 

 

« انا لله و انا الیه راجعون ». و به قول آن مرحوم :

 جز صبر از هجوم بلا نیست چاره ای 

 غیر از رضا به سّر قضا نیست چاره ای

خواهی اگر نجات ز امواج حادثات 

جز التجاء به آل عبا نیست چاره ای

و مرحوم صغیر اصفهانی در روز فوت آن بزرگوار اشعاری را انشاء فرمودند که ذکر آن بی مناسبت نیست :

 گلی از گلستان مصطفی رفت  

به جنت سوی جدش مرتضی رفت

 شوید از دیده یاران گوهر افشان  

که این گوهر برون از دست ما رفت

خدا گو و خدا جو بود عمری

برید از ماسوی سوی خدا رفت

نبود این دار فانی لایق او 

سوی نزهت گه دار بقا رفت

سی عشق شهید کربلا داشت

به پای جان به سوی کربلا رفت

در خاتمه لازم به تذکر است که والد ماجد رحمة الله علیه_ دارای آثار قلمی دیگری نیز می باشند که امید است خداوند اسباب چاپ آن ها را نیز فراهم آورده تا سالکین راه حق و حقیقت از آن ها بهره مند گردند.

آثار دیگر ایشانبه جز کتاب ولایة المتقین که تا کنون به دست آمده عبارت است از :

1-     تفریح الحزین

2-   حالات عرفا

3-  صلاة الجمعة

4-   رسالة فی المضحکات

5-  رساله در عقد و تزویج

6-   حفظ الصحة [ که تنها 12 صفحه ان موجود است.]

7-  فتاوای شیخ افضل

8-  فی فوائد التفکّر

9-   رساله در سهم امام (ع)

ضمناً ایشان نوشته های دیگری نیز داشته اند که متأسفانه مفقود شده است. مانند رساله جبر و تفویض که در نزد یکی از دوستان ایشان بوده و فعلاً اثری از آن نیست.

 

والسلام علیکم و علی عبادالله الصالحین

سید صادق طباطبائی

+ نوشته شده در  ساعت   توسط جواد عادل  |